معنی اعمال عبادی

لغت نامه دهخدا

عبادی

عبادی. [ع ِ] (ص نسبی) نسبت است به قاضی ابوعاصم محمدبن احمدبن محمدبن عبداﷲبن عبادی الهروی. (از اللباب). و رجوع به عبادی ابوعاصم محمدبن احمد و امیر ابومنصور مظفر عبادی شود.

عبادی. [ع َب ْ با] (اِخ) سلیمان بن ابوصالح مولای حصین بن عبدالرحمان تجیبی عبادی است. (از اللباب).

عبادی. [ع ُب ْ با] (ص نسبی) نسبت است به عبادبن ضبیعهبن عبداﷲ محمدالعبادی. رجوع به عبادی عبداﷲبن محمد العبادی شود. صوری گوید عبادی به تشدید باء است و ابونصربن ماکولا گوید عبادی را به تخفیف نمی شناسم. (از اللباب ج 2 ص 11).

عبادی. [ع ِ] (ص نسبی) نسبت است به عباد که بطنی از تجیب و نزیل مصرند. (از اللباب ج 2 ص 111).

عبادی. [ع ُ] (ص نسبی) نسبت است به عبادبن صامت. (از اللباب ج 2 ص 110). رجوع به ابواسحاق ابراهیم بن حرث بن مصعب بن ولیدبن عبادهبن صامت عبادی بغدادی شود.

عبادی. [ع َب ْ با] (اِخ) امیر ابومنصور مظفربن ابی الحسین عبادی فرزند ابوالحسن اردشیر. یکی از واعظان مشهور و دارای بلاغت کلام و فصاحت بیان بود و احادیث بسیار از نصراﷲبن خشنامی و ابوعبدﷲ اسماعیل بن عبدالفاخر فارسی استماع کرد. ابوسعید سمعانی گوید: وی در دین خود موثق نبود، و رساله ای به خط او در مباح بودن شراب دیدم. وی به سال 540 و اندی درگذشت. (از اللباب).

عبادی. [ع َب ْ با] (اِخ) محمدبن احمدبن محمدبن محمدبن عبداﷲبن عبادی الهروی ملقب به قاضی ابوعاصم وی از پیشوایان و مفتیان صاحب نظر بود فقه را در هرات نزد قاضی ابومنصور و در نیشابور نزد قاضی ابوعمر بسطامی آموخت و کتابهایی در فقه تألیف کرد از جمله مبسوط و هادی است و حدیث نیز روایت میکرد. وی به سال 375 هَ. ق. متولد شد وبه سال 458 هَ. ق. درگذشت. (از اللباب ج 2 ص 109).

عبادی. [ع ُ] (ص نسبی) نسبت است به عبادبن ضبیعهبن قیس بن ثعلبهبن عکابهبن صعب بن علی بن بکر. رجوع به عبداﷲبن محمد العبادی شود. (از اللباب ج 2 ص 110).

عبادی. [ع ُ] (اِخ) ابراهیم بن حرث بن مصعب بن ولیدبن عبادهبن صامت العبادی، مکنی به ابواسحاق بغدادی. یکی از روات حدیث بود که از علی بن مدینی روایت کندو از وی ابوبکربن ابوداود روایت دارد. او احمدبن حنبل را درک کرد و از اهل مجلس او بود. (از اللباب).

عبادی. [ع َب ْ با] (اِخ) ابوالحسن اردشیربن ابوالمنصور العبادی ملقب به امیر. یکی از وعاظ بنام و دارای ملاحت سخن و حسن سیرت بود و قبول عامه داشت. از ابوعبداﷲ محمدبن حسن هربند شانی روایت کند و ابوبکر عتیق بن علی غازی از او روایت دارد. وی در حدود سال 490 هَ. ق. درگذشت. (از اللباب ج 2 ص 110). و رجوع به ریحانه الادب شود.


اعمال

اعمال. [اَ] (ع اِ) ج ِ عمل، کار و خدمت. (آنندراج). ج ِ عَمَل. (مؤید الفضلاء). ج ِ عَمَل، بمعنی کار و خدمت. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ج ِ عَمَل، یعنی هر کارکه از جانداری با نیت سر زند. (از اقرب الموارد). کردار. کار. خدمت. کارها. (ناظم الاطباء):
ای فخر ملک اردشیر ای مملکت را ناگزیر
ای همچنان چون جان و تن آثار و اعمالت هژیر.
دقیقی.
کدخدای اعمال و اموال و تدبیر بر این جمله است. (تاریخ بیهقی ص 394). و البته در اعمال و اموال سخن نگویی تا بر تو سخن کس نشنوند. (تاریخ بیهقی ص 270). رنجی بزرگ بیرون طاقت بر خویش می نهد و دلتنگ میشود، به اعمال ابوالقاسم کثیر درپیچیده است. (تاریخ بیهقی ص 369). که از مباشرت اشغال و ملابست اعمال اعراض کلی می نمودم. (کلیله و دمنه). و بر آنند که طاعت ملوک و خدمت پادشاهان فاضلتر اعمال است. (کلیله و دمنه). بمطالبه ٔ اعمال و تجدید عهد احوال رعیت مشغول شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 407).
و به مصالح اعمال شما اقتدا کند. (گلستان).
توانگری نه به مال است پیش اهل کمال
که مال تا لب گور است و بعد از آن اعمال.
سعدی.
نه مستظهر است آن به اعمال خویش
نه این را در توبه بسته ست پیش.
سعدی.
- اعمال اربعه، چهار عمل اصلی: جمع، تفریق، ضرب، تقسیم. (یادداشت بخط مؤلف).
- اعمال حج، مناسک حج. اعمال و افعالی که حاجیان باید در زیارت خانه ٔ کعبه بجای آرند.
- اعمال خیر، کارهای نیک: صواب من آن است که بر مواظبت و ملازمت اعمال خیر... اقتصار نمایم. (کلیله و دمنه). و باز اعمال خیرو ساختن توشه ٔ آخرت از علت گناه از آنگونه شفا میدهد. (کلیله و دمنه).
- اعمال دماغی، آنچه در مغز میگذرد. افکار. جریانات دماغ.
- اعمال رسولان. (تاج المصادر بیهقی)، کتاب پنجم عهد جدید است که مصنف آن لوقا بوده و آنرا چون خاتمه ای بر انجیل خود تصنیف نمود. و هم تاریخی است درباره ٔ کلیسای قدیم یعنی از سال 30- 63 م. این کتاب حاوی اعمال تمام حواریان نیست بلکه کلیه ٔ اعمال پطرس و پولس در آنجامذکور است. و رجوع به قاموس کتاب مقدس شود.
- اعمال شاقه، کارهای سخت و مشکل چنانکه گویند: حبس با اعمال شاقه.
- اعمال شایسته، کردار شایسته. (ناظم الاطباء).
- اعمال شب، مستحبات و نوافل و عبادتهایی که در شب قدر بجای آرند. مجموع نماز و دعا و مناجاتی که بجای آوردن آنها در شب قدر مستحب است.
- اعمال صالحه، اعمال نیک. کارهای پسندیده. عبادات و اموری که موجب اجر اخروی باشد.
- اعمال عبث، کارهای بیهوده. کارها که بدون غرض و منفعتی باشد.
- اعمال فی سبیل اﷲ، کارهایی که بخاطر رضای خدا انجام دهند. افعال که در راه خدا صورت پذیرد. مجموع کارهایی که بدون در نظر گرفتن مزد و پاداش دنیاوی انجام گیرد.
- اعمال نیک، کارهای خوب. مجموع عبادات و دستگیری و افعال خوب.
- نامه ٔ اعمال، نامه ای که ملائکه در آن نیک و بد کارهای هر بنده را ثبت می کنند. (یادداشت بخط مؤلف).
|| دیهات و پرگهات نیز آمده، ظاهراً به این معنی مجاز است. (از آنندراج). مضافات. توابع. دهات و آبادیهای حومه ٔ شهر: دهی از اعمال بغداد و غیره، یعنی از مضافات آن، فلان قریه از اعمال خراسان است. (یادداشت بخط مؤلف). قلعه ٔ جاری برد، و هی من اعمال اران. از اعمال فلان. از قراء آن. (یادداشت بخط مؤلف). اعمال البلد؛ توابع بلد که تحت حکم آن و منسوب بدان هستند. یقال: «بعلبک من اعمال دمشق ». (ازاقرب الموارد): و خاقان کیاک را یازده عامل است و آن اعمال بمیراث بفرزندان آن عامل بازدهند. (حدود العالم). و هر ناحیتی از این نواحی مقسوم است به اعمال و اندر هر عملی شهرهاست بسیار. (حدود العالم). امیر گفت یا اباسعید چه گویی در وی ؟ این مال چیست ؟ گفت: زندگانی خداوند دراز باد اعمال غزنی دریایی است که غور و عمق آن پیدا نیست. (تاریخ بیهقی ص 135). رسول فرست بدین مرد کی به تهامه است و تهامه اعمال مکه است. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 106). و از آن سال باز دیبل و مکران با اعمال کرمان میرود کی ملک هند هر دو اعمال را ببهرام داد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 82). و آن اعمال و ولایتها را چون شروان و شکی و دیگراعمال به نان پاره ای بدیشان داد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 95). پسرش نعمی را با ده هزار نامزد کرد تا بحدود صیبون و آن اعمال کی سرحد فرس بود رفتند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 75). اعمال جوزجان بدو داد. (ترجمه ٔتاریخ یمینی ص 397). امیر نصر وزیر خویش را نصربن اسحاق بخلاف خویش در آن اعمال بگذاشت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 124). منتصر دیگر بار به نشابور قرار گرفت و عمال بر سر اعمال فرستاد و مطابقت اموال و استخراج معاملات آغاز نهاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 182). اگر ما را وسع مؤونت و اخراجات لشکر خراسان دست دادی آن اعمال بر تدبیر خویش گرفتمی و با دیگر ممالک ما مضاف گشتی. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 113). خلف بن احمد پادشاه سیستان بود در سنه ٔ 354 هَ. ق. بسیج حج کرد و خلافت خویش در آن اعمال بطاهربن حسین داد که خویش او بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 35). || حواشی. اطرافیان. عمال: و همه ٔ نواحی اعمال بر کارشدند و مال نمی ستدند. (تاریخ بیهقی ص 692). پس از وی چهار تن از اعمال و کسان وی بودند هر یکی را هزارگان. (تاریخ بیهقی ص 449). جریده ٔ بقایای اموال بر اعمال و عمال عرض کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 344).

اعمال. [اِ] (ع مص) کار فرمودن. (غیاث اللغات) (منتهی الارب). کار فرمودن و در کار آوردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بر کار داشتن. (تاج المصادر بیهقی). بکار واداشتن. (از اقرب الموارد). در کار آوردن. (منتهی الارب). || کار بستن. (المصادرزوزنی) (تاج المصادر بیهقی). || کردن به رأی و دانش خویش. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). || در اصطلاح عبارت است از اضطراب در عمل و آن ابلغ است از خود عمل. (از تعریفات جرجانی). || (اِمص) کارفرمودگی. عمل کردگی. (ناظم الاطباء).
- اعمال غرض، بکار بردن غرض. (یادداشت بخط مؤلف).
- اعمال نفوذ، بکار بردن قدرت و نفوذ. توصیه کردن.


عمار عبادی

عمار عبادی. [ع َم ْ ما رِ ع َب ْ با] (اِخ) وی از داعیان بنی عباس درعهد هشام بن عبدالملک بود. و چون کار این داعیان بالاگرفت، اسدبن عبداﷲ قسری والی خراسان، چند تن از ایشان از جمله عمار عبادی را بگرفت و دست و پای ببرید. (از تاریخ گزیده ٔ حمداﷲ مستوفی چ امیرکبیر ص 285).

معادل ابجد

اعمال عبادی

229

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری